روزی پیغمبری از انبیای سلف از جایی می گذشت، عابدی را دید در زیر آفتاب مشغول عبادت است.
نزد او نشست و پرسید :« جناب عابد! چه مدت زمانی است که اینجا نشسته ای؟»
عابد گفت :« قریب صد سال است که اینجا هستم.»
پیغمبر پرسید:« چرا سایه ای بر سر درست نکرده ای تا از آفتاب و باران و سرما و گرما محفوظ باشی؟
عابد گفت :« در اوایل عمرم، پیغمبری به من رسید و خبر داد که بیش از هفتصد سال در دنیا زندگی نخواهی کرد. من حساب کردم و به این نتیجه رسیدم که هفتصد سال ارزش آن را ندارد تا عمرم را صرف ساخت سایه بان کنم.»
آن پیامبر تبسمی کرد و گفت :«خبرت بدهم در آخرالزمان عمر بشر به صد نمی رسد و در آن زمان خانه ها از سنگ و آهن می سازند، آسمان خراش ها بنا می کنند.»
عابد گفت :« اگر در چنین زمانی باشم، آن را ه سجده ای می گذرانم.»
توجه : تمام حقوق مطالب برای قرآن آسان محفوظ می باشد.
- نویسنده : مهناز ملکی
- بازدید : 169
- دیدگاه :